آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه میریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که میبرد سر بیبدنش را
پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد
با خار عوض کرد گل پیرهنش را
زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را
آغوش گشاید به تسلای عزیزان
یا خاک کند یوسف دور از وطنش را
خورشید فروزان شده در تیرگی شام
تا باز به دنیا برساند سخنش را
فاضل نظری
کلمات کلیدی:
اسمش را دخترانه بنام: دنیا
اسمش را مردانه بنام: جهان
افسوس که این سیاره ی آبی، نه حیای زنانه سرش می شود؛ نه وفای مردانه!
کلمات کلیدی:
تنها میان تن ها؛ چه عاشقانه مانده ام
در بیهودگی انتظار پیوستن به تو؛ چه بی صبرانه مانده ام
چه خوانا دوریت را بر سردر خانه نوشته اند
و من در نخواندن آن چه پافشارانه مانده ام
چه بسیار است دورویی ها ، فراموش کردن ها و گسستن ها
و من در این همهمه چه صادقانه مانده ام
رفیقان همه با نارفیقیِ خود رفیقند
من هنوز با آنان چه دوستانه مانده ام
خاستگاه من کجاست که من آن جا قنودن خواهم
من در پیمودن راه چه عاجزانه مانده ام
تنها میان تن ها؛ چه عاشقانه مانده ام...
کلمات کلیدی: